در حاشيه هفته٬
سياوش دانشور
کنفرانس جى ٨ و فروپاشى ديوار برلين ٢

در هفته گذشته کنفرانس جى ٨ در متن خيزش اسپانيا برگزار شد. تا به معضلات بحران وخيم اقتصادى مربوط است٬ اين کنفرانس بجز تکرار اوراد اقتصادى "نجات بخش" سابق٬ اعلام تعهد براى نجات اقتصادهاى در حال سقوط و سياست تهاجم به محرومان حرف بيشترى نداشت. قرار هم نبود داشته باشد. اين کنفرانس در عين حال چهارچوب منسجم ترى را براى دخالت دولتهاى غربى و ناتو در تحولات خاورميانه و شمال آفريقا٬ تلاش براى تعيين مسير سياسى آنها و اعاده وضع موجود بدست داد.

اما بنظر ميرسد بحران جهانى سرمايه دارى تنها به بى اعتبارى وسيع اين نظام٬ بهم ريختن وضعيت اقتصادى و ثبات سياسى سابق منجر نشده است بلکه تبليغات سران حکومتى و سخنگويان اين نظام را به مرز جنون کشانده است. تشبيه تحولات خاورميانه و شمال آفريقا به فروپاشى ديوار برلين بسيار جالب و منعکس کننده يک فوبيا و دشمنى کور و ژنتيکى سرمايه از "خطر" کمونيسم است.

برپائى ديوار برلين محصول نتايج جنگ دوم و تقسيم غنائم و تعيين حوزه نفوذ بين ائتلاف روسيه استالينى و کشورهاى غربى بعد از شکست فاشيسم هيتلرى بود. فروپاشى آن هم محصول پيروزى سرمايه دارى راست بازار آزادى بلوک غرب بر سرمايه دارى دولتى بلوک شرق بود. البته با فروپاشى ديوار و در اين جنگ درون خانوادگى و طبقاتى بورژوازى٬ نفس موجوديت طبقه کارگر و جنبش ضد سرمايه دارى و کمونيستى اش٬ نفس آرمان آزادى و برابرى و رفاه٬ و نفس کمونيسم و حقانيت انقلاب کارگرى مورد تهاجم و تمسخر قرار گرفت. اما امروز اين راست "پيروز" شکست خورده٬ يال و کوپالش ريخته و کشتى اش به گل نشسته است. فى الحال واکنش کارگران و محرومان به پيامدهاى بحران عميق اقتصادى چهره خاورميانه و شمال آفريقا را تغيير داده و در اروپاى غربى به جنبش عمل مستقيم توده اى بر عليه چهارچوبهاى قانونى سنتى و پارلمانى رسيده است. التحرير در کشورهاى مختلف تکرار ميشود. فرانسويها در ميدان باستيل به همرزمانشان در ميدان خورشيد اسپانيا و التحرير مصر ميپيوندند. از ميدان خورشيد تا ميدان باستيل٬ از تحرک توده اى در کارخانه ها و محلات يونان و فرانسه و مصر و تونس و اسپانيا٬ و فردا در بسيارى جاهاى ديگر٬ اين جنبش ضد کاپيتاليستى است که تلاش ميکند پاسخ اش را به بحران و براى برون رفت از بحران طرح کند.

و اين براى سرمايه دارى بازار آزادى "پيروز" اتفاقا بسيار مشابه فروپاشى ديوار برلين است. به يک معنى حق دارند. اما سقوط ديوار برلين ٢ ٬ فروپاشى ديوار برلين "تقدس" بازار و مالکيت خصوصى و دمکراسى و قانونيت بورژوائى! اين رويداد٬ حتى در شکل اوليه و جنينى آن٬ تا آن حد مهم هست که معادلات پايدار تاکنونى را دستکم زير سوال ميبرد. اين مسئله٬ در نگاهى استراتژيک٬ مقدمات تبديل بحران اقتصادى جهان سرمايه دارى به يک بحران همه جانبه سياسى و اجتماعى و چشم انداز باز شدن يک دوره انقلابى و کشمکشهاى طبقاتى وسيع در قلب سرمايه دارى غربى است. اين وحشت فروپاشى نسخه "پيروز" سرمايه دارى است که ديوار برلين را در کنفرانس جى ٨ تداعى معانى کرده است.

اما بيخود تلاش ميکنند با سيلى صورت شان را سرخ نگاه دارند. نميشود از وحشت بحران به خود پيچيد و کارى نتوانست کرد٬ و هر روز شاهد فتح ميدانها و جنبش اعاده قدرت توده اى از پائين بود٬ اما به تبليغات ضد کمونيستى جنگ سردى متوسل شد تا شايد بتوان امام زاده دمکراسى را در اين مهلکه نجات داد! دمکراسى در بارسلوناى اسپانيا و ميدان باستيل فرانسه بار ديگر خود را نشان داد. همين هفته پيش گفتيم: "در اسپانيا زير سوال بردن اساس نظام کنونى با صداى بلند اعلام شده است. نفس اين موضوع فضاى سياسى را قطبى و به صفبنديهاى جديدى شکل ميدهد. در تقابل با اين روند٬ بدون ترديد دمکراسى غربى بدرجه بيشترى ميليتاريزه ميشود و چهره واقعى و سرکوبگرانه اش را درست مانند نيروهاى مبارک در ميدان التحرير نشان خواهد داد"... و دو روز بعد نشان دادند. حالا اين دمکراسى که مثل مبارک و بن على و قذافى به جان مردم مى افتد٬ بيخود ميکند از "تحولات دمکراتيک در اين کشورها حمايت ميکند"! اگر در مهد دمکراسى وقتى بورژوازى ذليل ميشود باتوم و گلوله حرف اول را ميزند٬ در کشورهاى خاورميانه و شمال آفريقا "تحولات دمکراتيک" مورد نظر جز ابقاى وضع سابق توسط حکومت عمر سليمان ها و پسر عموى قذافى ها نيست.

وقت آنست که شبح کمونيسم بار ديگر برسر بورژوازى و طبقات حاکم همه جا به پرواز درآيد. بورژوازى با زبان الکن گشت و گذار اين شبح را بصورت وارونه اعتراف ميکند. اين وارونگى اما چيزى نيست جز سرشت سرمايه و نظم سرمايه دارى که بايد توسط انقلاب کمونيستى طبقه کارگر بر قاعده اش قرار داده شود.

سوريه٬ تکرار سناريوى ليبى؟
سوريه٬ بنا به مختصات سياسى و موقعيتش در معادلات منطقه و رابطه با جهان بيرون خود٬ بويژه با آغاز اعتراضات توده اى و سرکوب خونين آن توسط حکومت بشار اسد٬ جزو اولين کانديدهائى است که ميتواند مورد تهاجم نظامى ناتو قرار بگيرد. اگر تاکنون چنين پروژه اى با کندى پيش رفته است تنها بدليل نبود يک نيروى قابل اتکاى غرب در درون حکومت سوريه و يا در اپوزيسيون آنست. سوريه يک متحد نزديک جمهورى اسلامى و حزب الله لبنان و حماس است و از ميدان بدر کردن آن و يا اعمال فشار براى تغيير سياست دولت آن براى اردوى تروريسم دولتى مهم است. با سقوط سوريه اسلام سياسى در منطقه يک پايگاه مهم سياسى و لجستيکى خود را از دست ميدهد و موقعيت جمهورى اسلامى و نيروهائى مانند حزب الله لبنان و حماس در فلسطين را بشدت تضعيف ميکند. بويژه با به نفس نفس افتادن قذافى در ليبى٬ ناتو به جبهه ديگرى براى بميدان آوردن ميليتاريسم نياز دارد. از اعمال فشارهاى سياسى و تحريمهاى اقتصادى تا تهاجم نظامى راهى است که قرار است طى شود. گسترش اعتراضات در سوريه با سرکوب خشن و قتل عام گسترده همراه بوده است و فى الحال نيروهائى براى مقابله با سرکوب دست به اسلحه برده اند.

بنظر ميرسد فرمان عفو عمومى بشار اسد ديگر دير شده است اما نفس همين عقب نشينى موقعيت وخيم حکومت سوريه را منعکس ميکند. مردم سوريه تنها ميتوانند با يک تکان بزرگ انقلابى مانند مصر و تونس کار بشار اسد و رژيمش را تمام کند و مانع تغيير مسير تحولات در اين کشور شوند. در غير اينصورت٬ امکان گسترش تروريسم و ميليتاريسم و قيچى شدن مردم از پروسه سياسى و ميداندارى تروريسم دولتى و جريانات اسلامى و نظاميان سوريه در راه است.

دمکراسى و قوانين اضطرارى
دولت انتقالى در مصر اولين قوانين اش ممنوعيت اعتصاب کارگرى بود. در اسپانيا و فرانسه با اولين تحرکات براى فتح ميدانها و خيابانها٬ قانون ممنوعيت تجمع و غير قانونى بودن تسخير ميدانها مطرح شد. اسطوره "دفاع از نظم و امنيت عمومى" را٬ که اسم رمز دفاع از قدرت و حاکميت سرمايه دارى است٬ هر دولت بورژوائى از شناسنامه اش بهتر ميشناسد.

اينروزها که بر نقش فيس بوک و تويتر در بسيج و تبليغات عليه وضع موجود مرتبا تاکيد ميشود٬ آنهم در شرايطى که خود دولتها اين ابزارها و رسانه ها را براى کنترل و تعيين مسير تحولات وسيعا بکار ميگيرند٬ ناگهان يادشان افتاده که مردم عادى نبايد پا را از گليم شان درازتر کنند. اين موضوع بويژه با رويدادهاى اسپانيا و بعدتر فرانسه جايگاه ويژه اى يافت و سران دولتها در کنفرانس جى ٨ را وادار به واکنش کرد. آنها در باره "کاربرد اينترنت" هشدار دادند و اعلام کردند که "استفاده از اينترنت نباید عليه منافع حریم خصوصی شهروندان و مالکیت معنوی و مصونیت قانونى" باشد. اين عبارات که البته در چهارچوب "تقابل با جرم" بسته بندى ميشود٬ چيزى جز اعمال محدوديت در اينترنت و کنترل پليسى شهروندان٬ تحديد آزاديها و دخالت بيشتر در حريم خصوصى مردم نيست.

و بالاخره کسى با استفاده از اينترنت نتوانسته پولهاى کلانى که هر روز دولتها به جيب بانکها ميريزند را از جائى سرقت کند. منظور واقعى اين جماعت از "جرم" اشتياق توده اى براى مخالفت با قانون بورژوائى است. قانونى که به اصل "مقدس" مالکيت خصوصى بورژوائى و حراست از آن متکى است. اينترنت اگر در خدمت توسعه بازار و تسريع انتقال اطلاعات٬ در خدمت رونق معاملات اقتصادى و رشد توليد و سود باشد بسيار هم خوب است. اما اگر اين دانش بشرى توسط مردم در خدمت مبارزه عليه سرمايه دارى و ديکتاتوريهاى رنگانگش قرار گيرد٬ آنوقت "جرم" است و بايد با قوانين دمکراتيک آهنين و اصل دفاع از مالکيت بورژوائى محدود و کنترل شود. اين تنها وحشت طبقات حاکم را از اعتراض عليه کل اين نظام منعکس نميکند بلکه بيانگر اين واقعيت قديمى و ساده است که حتى در دمکراتيک ترين دمکراسيها در جامعه طبقاتى٬ قانون مسلط چيزى جز اراده طبقه حاکم نيست و بوسيله پليس و دادگاه و نيروى سرکوب اجرا ميشود.

اما اعتبار قانون در ميان شهروندان ازلى و ابدى نيست. هر زمان که سايه ناامنى سياسى و اقتصادى براى توده عظيم کارگران و مردم بيحقوق سنگين ميشود٬ هر زمان که اميد به تغيير قوى و يا در گوشه اى سنگرى فتح ميشود٬ قانونگرائى سنتى در جامعه و اعتبار نسبى دولت نزد شهروندان بعنوان "مجرى قانون و نماينده منافع عمومى" بيش از پيش زير سوال ميرود. يک جوان اسپانيائى اين تحول را با عبارت زيبا و دقيقى بيان کرد: "ما ناچار بوديم بين قانونگرائى و عدالت يکى را انتخاب کنيم و دومى را انتخاب کرديم"! بورژوازى براى دفاع از امتيازات سياسى و اقتصادى و موقعيت برتر اجتماعى اش ناچار است به هر تهاجمى دست بزند. حتى اگر مجبور شوند مجلس را هم ميبندند و همين شازده هاى در ترشى خوابيده را که صبح تا شب تر و خشک شان ميکنند٬ براى اعاده "منافع ملى" جلو ميفرستند. و البته همه اين اقدامات بيانگر محتواى طبقاتى و واقعى دمکراسى و بيانگر حقانيت حرکت توده اى به سمت شکل دادن به قدرتى آلترناتيو و فراپارلمانى و انقلابى يعنى شوراها است.

دستگيرى ملاديچ  
راتکو ملادیچ فرمانده سابق صرب‌های بوسنیا دستگير شد. خبر دستگيرى يک جنايتکار جنگى٬ درست مانند خبر کشته شدن بن لادن٬ با موجى از تبليغات و رژه افتخارات سازمانهاى جاسوسى در خدمت "اجراى عدالت" و تبريکات متقابل همراه بود. بدون ترديد دستگيرى قصاب يوگسلاوى خبر خوبى است. شايد سرنوشت او مثل ميلوسويچ شود و در سلولش در زندان بميرد. اما جنايتهاى يوگسلاوى را تنها ملاديچ و کاراديچ و ميلوسويچ و آرکان بوجود نياوردند. آنهائى که مردم يوگسلاوى را بجان هم انداختند٬ آنها که با کوبيدن ها مهر قومى و مذهبى يوگسلاوى را تکه پاره کردند و به جنگ داخلى کشاندند٬ آنها که بلگراد را براى بکرسى نشاندن قانون جديد جهان بعد از سقوط شوروى بمباران کردند٬ آنها که امثال ارتش آزاديبخش کوسوو را سازمان دادند٬ دولتهاى غربى و ناتو و طراحان تکه پاره کردن غنائم باقى مانده از شکست بلوک شرق و "ملت" سازيها؛ همه آنها اگر حتى همان قانون بورژوائى بطور يکسان عمل ميکرد٬ بايد در کنار ملاديچ و صدام و امثالهم محاکمه ميشدند. اما قانون و عدالت و همه چيز دنياى امروز را فعلا حاکمان پيروز تعريف ميکنند و دستگيرى ملاديچ و يا کشته شدن بن لادن در اين چهارچوب "اجراى عدالت" نام دارد!

دستگيرى ملاديچ٬ اگر از تبليغات حاشيه اى پيرامون ورود صربستان به اتحاديه اروپا صرفنظر کنيم٬ آنهم اتحاديه اروپائى که در آن سنگ روى سنگ بند نيست٬ تحفه اى است که قرار است با آن روزنامه ها تيتر بزنند که "هيچ ياغى اى نميتواند از چنگ عدالت فرار کند" و قدرت حاکمان را به رخ محرومان بکشند. بشريت کارگر و متمدن همان اندازه عليه ملاديچ ها بمثابه جنايتکاران جنگى هستند که عليه کسانى که مردم يوگسلاوى را که تا ديروز کنار هم زندگى ميکردند به جان هم انداختند و کشتارشان کردند. اين شرکت و سازماندهى در جنايت جمعى را نميتوان با دستگيرى يک جنايتکار و تبليغات رياکارانه رسانه هاى بورژوازئى در مورد "اجراى عدالت" روتوش کرد. *

٣١ مه ٢٠١١